دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 16 هزارگزی شمال ذهاب و 3 هزارگزی تپانی. موقع جغرافیایی آن دامنه و گرمسیر و مالاریایی است. سکنۀ آن 80 تن. آب آن از رود خانه دله شیر و محصول آن غلات، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 16 هزارگزی شمال ذهاب و 3 هزارگزی تپانی. موقع جغرافیایی آن دامنه و گرمسیر و مالاریایی است. سکنۀ آن 80 تن. آب آن از رود خانه دله شیر و محصول آن غلات، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 43هزارگزی شمال باختری داران و کنار راه شوسۀ ازنا به اصفهان، با 404تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 43هزارگزی شمال باختری داران و کنار راه شوسۀ ازنا به اصفهان، با 404تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جادۀ یزد، با 696تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. دبستان و معدن سرب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است. حدود آن: از شمال به دهستان رهال و قطور، از جنوب به چهریق و حومه سلماس، از خاور به حومه سلماس و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود می باشد. کوهستانی و معتدل است. از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 2680 تن سکنه دارد. ده های عمده آن عبارتند از: اوریان، چهارستون، وردان، سیلاب و سره. نام دهستان از نام طایفۀ کره سنی گرفته شده و مرکز آن قریۀ سیلاب می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است. حدود آن: از شمال به دهستان رهال و قطور، از جنوب به چهریق و حومه سلماس، از خاور به حومه سلماس و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود می باشد. کوهستانی و معتدل است. از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 2680 تن سکنه دارد. ده های عمده آن عبارتند از: اوریان، چهارستون، وردان، سیلاب و سره. نام دهستان از نام طایفۀ کره سنی گرفته شده و مرکز آن قریۀ سیلاب می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
عمل زره گر. زره ساختن. زره بافی. زره سازی: خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت. (ترجمه طبری، بلعمی). در کار من فتاده زره وار صد گره تا پیشه کرد زلف سیاهت زره گری. رشید وطواط. ساخت فروکند ز اسب، آینه بندد آسمان صبح قبا زره زند، ابر کند زره گری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 426). رجوع به زره و زره گر شود
عمل زره گر. زره ساختن. زره بافی. زره سازی: خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت. (ترجمه طبری، بلعمی). در کار من فتاده زره وار صد گره تا پیشه کرد زلف سیاهت زره گری. رشید وطواط. ساخت فروکند ز اسب، آینه بندد آسمان صبح قبا زره زند، ابر کند زره گری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 426). رجوع به زره و زره گر شود
تمرد. خودسری. گستاخی. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت کاوس کی به خیره سری مست نز جام می. فردوسی. آن نمایی که فرامرز ندانست نمود بدلیری و بتدبیر نه از خیره سری. فرخی. ز خیره سری برنهادی بسر. اسدی (گرشاسبنامه). نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را. ناصرخسرو. عقل چه همتای تست کز تو زند لاف عشق می نشناسد حریف خیره سری میکند. خاقانی. چند چو گل خیره سری ساختن سربکلاه و کمر افراختن. نظامی
تمرد. خودسری. گستاخی. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت کاوس کی به خیره سری مست نز جام می. فردوسی. آن نمایی که فرامرز ندانست نمود بدلیری و بتدبیر نه از خیره سری. فرخی. ز خیره سری برنهادی بسر. اسدی (گرشاسبنامه). نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را. ناصرخسرو. عقل چه همتای تست کز تو زند لاف عشق می نشناسد حریف خیره سری میکند. خاقانی. چند چو گل خیره سری ساختن سربکلاه و کمر افراختن. نظامی